از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که درین گنبد دوار بماند
هرچه گویم عشق را شرح وبیان چون به عشق آیم خجل گردم از آن
مولوی
عقل از مرتبه عشق ندارد خبری چون ازین مرحله دور است خیابانی چند
شکیب اصفهانی
”همای همت من باز کرده بال طرب دوکون وهرچه دراو زیریک پر آورده
فخرالدین عراقی
درین دوران که باید نامش را عصر سنگِ جاهلیت تمدن قرن بیست ویکم گذاشت،دنیای استعمار یکه با استفاده از شعارهای دروغـــین استعــمارنوولی باتمام ساز وبرگ وحشیانهِ کهن، وفریبنده دموکراسی، حقوق بشر ومبارزه علیه تروریزم گذاشت، دژخیمان استعمارگر ومزدوران بی آبروی آن در پی آنند که مردمان جهان را خلاف شعارهای کاذبیکه ازآن دم میزنند مثل همیش دربرهوت سیه چالهای خواب غفلت ارواح خبیثه مانند گذشته دربند وقید خودنگهدارند ویا وحشیانه وددمنشانه نگذارند که کشورهای در بندواستعمار زده حلقه های زنجیر حاکمیت وحشیانه آنهارا درهم بشکنند وخودرا ازتسلط انواع دسایس نجات دهند.استعمارگران ونوکران تاریخی آنهاکه پیوسته درپی تحکیم ودوام منافع استعماری خوددر ارتباط تنگاتنگ بامنافع قومی واتنیکی رژیم های مزدور میباشند. ولی از سوی دیگر آزادیخواهان جهان بادرک از مسءولیتهای ملی کشوری خودآرزومندند تاتن به تحکم وسُلطه ندهند وتسلیم زورگویان نظامهای سلطه نگردند.مقصد از توضیح مفاهیم بالا پاسداشت از بزرگان ادب عظیم فارسی وبه کار گیری حتمی وضروری این وجیزه هااز طرف دانشمندان و تلاش در راه به کرسی نشانیدن وتحقق بخشیدن این اندرزها در مبارزه بی امان با ناملایمات، نابرابریها، تفرقه ها، تبعیضها ودفع مزدوریهای وطن فروشانه واحساس حق طلبانه ی بوده است تا انسانهای باایمان وبا آرمان را بادرک وتعمیل ازین اندرزها خداپرستانه ورستمانه به هوش بیاورد تا لحظه ی غفلت نکنند بلکه با عشق وعقل وهمت وبا پرهیز هرچه زودتر ازخواب غفلت وبا در دست داشتن مشعل فروزان اتحاد حق طلبانه به پا بایستند ودشمنان رنگارنگ دین ودنیای خودرا دیگر مجال ستم، بربادی، اشغال گری، قیمومیت وبی عدالتیهای قومی ندهند. در مذمت وبه بدی یادکردن ازین وادیهای برهوتِ آتشفشانهای غفلت که شیخ اجل سعدی آنرا برای عبرت ازین تریاک خانمان برانداز باری خیلی زیبا ودوراندیشانه چنین گفته بود:
«درین دوران که حرم درپیش است وحرامی درپس است اگررفتی بردی واگر خفتی مُردی».
تغییر وتحولی که عشق در زنده گی یک انسان ایجاد میکندباهیچ عامل ایجادکننده وتغییر دهنده دیگر قابل مقایسه نمیباشد،و اینجانب باوجود پا درمیان داشتن گرفتاریهای طبیبانه بارها بااین مفاهیم وجر وبحث در مورد ومواجه شدن به مریضانیکه به درد ورنج عشق گرفتار بودند، کارم را به جایی کشید که بانظرداشت اهمیت ومقام موضوعی به این عظمت که تا بشریت به یاد دارد همه را باخود مشغول خودداشته ودر موردحقیقت ومقایسه اش با عقل سخنها گفته شده است به تحقیق، بررسی وپژوهش کوتاهی پرداخته و تا حد امکان آنرامورد بررسی قرار بدهم. سخن ازپهنای مفاهیم عشق، عقل، همت وغفلت وبسا مفاهیم آموزنده وهوشدار دهنده دیگریکه آموزگاران جهان آوازهِ فرهنگ گرامی فارسی به عنوان یک میراث پرافتخارعرفانی وفلسفی به آن تأکید کرده اند امری به این آسانی واختصار نبوده ونمیباشد، و لازم است تا درمورد روشنگریهای بیشتری صورت بگیرد.به قول مولانا:
”آب دریا را اگر نتوان کشید پس به قدر تشنگی باید چشید”.
کیست که در زنده گی روزمره اش به دهها بار به همچو زبانزدها، ضرب المثلها، وواژه هاییکه به نحوی از انحاباعشق، عقل، همت، غیرت، غفلت وامثالهم ارتباط داشته باشد برنخورده باشد ویا از آن در معاشرت همه روزه استفاده نکرده باشد. این واژه ها باآنکه جز ترکیبی ازچند حرف برای افادهِ مفاهیم بزرگی برگرفته از عمل زنده گی چیز دیگری نمیباشند، ولی از نقش تعیین کننده آن در زنده گی عملی هیچکسی انکار ورزیده نمیتواند. با استفاده ازاین مفاهیم اگر تاریکیهارا با نور عقل وهمت عشق طی منزل نماییم انسان را به اوج کمال وجمال میرساند وخلاف آن باعث بربادیهای جبران ناپذیری میگردد کهجبران آن به هیچ وجه کار آسانی نخواهد بود، درین بحث بالآخره سخن به آنجا میرسد که عارف وعاقل از آن چه برداشتی دارد واین اسما وواژه به کدام اصل کل وچه قدرتی خاتمه می یابد.از آنجاییکه این مفاهیم نمایانگرعمل کرد وچگونگی برخوردآدمی در جلب منفعت ودفع مضرات وخطرات مادی ومعنوی، فردی ویاجمعی دارای چه نقش واهمیت هوشدارنده وتأکید کننده میباشند، از ارزشها وزیباییهای خاصی برخوردار اند.
به مجردیکه از عشق، عقل، همت غفلت وامثالهم در محاوره همه روزه مردم سخن به میان می آید، انسان را فورأمتوجه نتایج آن درگذشته های زنده گی خود، دوستان،افسانه ها وسرگذشتهایی تلخ وشیرینی می نماید که برای هر فرد عاقل حکم هوشدارباش وتعمق به پهنای آنرا مجسم میسازد.
آبادیها، خرابیها،عدالتها، خیانتها، ظلمها،همچنان ازجمله مفاهیمی اند که مردم از آنها بارهاشنویده اند، دیده اندو عبرت گرفته اندو به گونه با مفاهیم وبالا ارتباط می گیرد.
به کارگیری این مفاهیم ویاسطحی نگری به آن در گذشته های خوب وبدیک قوم بانتایج خوب وبد حاصل ازآن در حقیقت تاریخ پیکره فرهنگی واز جمله عظمت اندرزهای زبان یک قوم را به تماشا می نشیند. غنای این مفاهیم ونتیجه هایی موافق ویاناموافق ازآن اندرزهاییست که رهنمون نسل اندر نسل اقوام میگردد. فریدریش زایلربرای همچومفاهیم وامثال تعریف زیبایی دارد:
«سخنان برجسته، روشن،پندآمیز ومستقلیکه در زبان مردم رایج است». این مفاهیم تنها آوازوصدا نیستند بلکه گل واژه هایی از زنده گی عملی انسانهایی اندکه خلق هارا به شورها وشوقها،هیجانها،تحرکها وغلغله هاواداشته اند ووامیدارند و به انسان قوت پیروزی برمصایب ومشکلات رابا استفاده از تجارب آنها ارزانی میدارند.
عشق درحقیقت یک مرحمت وعنایت خداوندیست که به آدمیان هدیه داده شده است. عشق برگرفته از سرشت انسان میباشد،وازسویی هستی بدون عشق به هستیگر، مفهومی ندارد ونمیتواند داشته باشد، بدون عشق، زنده گی زیبایی ندارد وبدون عشق مرزهای حدود آدمیان بادیگر موجودات از میان میرود. عشق به انسان طبیعت نوی ودنیای پرتحرکی میبخشد که درحالاتعادی رسیدن بهآن ناممکن میباشد.عشق شایسته ترین نمادی از زیباترین احساس انسان است. بیخود وبی دلیل نبود اگر افلاطون زنده گانی بی عشق رامحال وناشدنی و گورستان بشریت توصیف میکردو همچنان بیخود نبود اگرمولانای بلخ میگفت:
«گرچه من خود زعدم سرخوش وخندان زادم عشق آموخت به من طرز دیگر خندیدن»
« عشق از نظر لغت یعنی به حد افراط دوست داشتن، ومحبت تام ورزیدن آمده و از نظر روان شناسی یکی از عواطفی میباشد که مرکب ازتمایلات جسمانی، حس جمال، حس اجتماعی، تعجب وعزت نفس را که گاهی حتی به هیجانات کدورت انگیزی تبدیل میگردد در بر دارد. براساس عقیده صوفیان اساس وبنیاد جهان هستی برعشق نهاده شده وجنب وجوشیست که سراسر وجود را فرامی گیرد. پس کمال واقعی را باید در عشق جستجو کرد. درکتاب سیر حکمت در اروپای مرحوم فروغی، به عشقی عشق اکبر گفته اند که درآن اشتیاق به لقای حق تعالی ومعرفت ذات وشهود صفات در ذات مشهود وذکری ازین مفاهیم در آن باشد. فلاسفه وعرفا گفته اند که اگرعشق عالی نمی بود موجودات مضمحل میشدند وآنچه حافظ ممکنات ومعلومات نازله است عشقیست که به آن عشق عالی گفته اند که در تمام وموجودات جهان هستی مساوی میباشد. زیرا همه موجودات عالم طالب وعاشق کمال اندو غایت این مرتبه ازعشق تشبیه به ذات خداوند متعال است. وهمچنان عشق را بنامهای عشق اوسط یعنی عشق حکما وعلما به تفکر وتعمق در صنع خدای متعال وحقایق موجودات دانسته وعشق جسمانی یعنی آن عشقی که مبنای آن به شهوت باشد نامیده اند. فرهنگ فارسی دکتر معین».
عده زیادی را نظر براینست که عشق را در مجموع بایدبه سه دسته الف:عشق حقیقی،
ب: عشق مجازی و ت: عشق کاذب دسته بندی کرد که در حقیقت در برگیرنده همه انواع عشق میگردد.
در مورد عشق حقیقی جبران خلیل جبران میگوید: « عشق حقیقی عشقیست فراگیرکه اگر گفته شود ترا دوست دارم (منظورخداوند است) وبه خاطر تو به جهان عشق میورزم ».
یا به گفته شیخ اجل سعدی:
«به جهان خرم ازآنم که جهان خرم از اوست عاشقم برهمه عالم که همه عالم از اوست»
عشق حقیقی یعنی همان عشق سرمدی وبنیادی ایکه انسان از راه عشق مجازی به کنه آن پی می برد وآنرا عشق آسمانی ــ زمینی در مقایسه باعشق زمینی ــ زمینی نامیده اند.
آن گاهیکه تمامی ذرات هستی درپی تلاش یافتن معبود یکتا وخالق خود وبه سوی «الیه راجعون.» رو آوردند آنگاه دیدند که جز توصل به عشق برای شناخت خدای خود وراه دیگری غیر از «اعتصمو به حبل الله...» نداشتند وبنأ این راه را باید مجبوراً وتا سرحد فنا وتباهی خودمیرفتند تا به معبود حقیقی خود متوصل میگردیدند. هدف از تغییرات جهان چه مادی وچه معنوی به هر شکل وصوری که ممکن باشد در آخرین تحلیل پیوستن به جمال خدای آفریننده وهستیگر عالم میباشد.
« این همه نقش عجب بر در ودیوار وجود یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد»
درحدیث شریف قدسی آمده است که: ”ماگنج پنهان بودیم ودوست داشتیم شناخته شویم پس خلق کردیم مخلوق را برای شناخت خود ». که منظور از هستی را درتجلی، شناخت ودوستی علت العلل خلقت وانمود می نماید وهمه تحرکات وتغییرات بدون چون وچرای عالم را ازذره تا سماوات غیراز یک عشق سرسام آورو پیهم برای دیدارخدا ویاد خداچیز دیگری نمیدانند.لذا درجهان هستی از ماه تا ماهی، از ذره تا کاینات، از حیوان تا انسان هیچ چیزی نیست که در سیر وتلاش دایمی پیوسته متغییروفناپذیری دم به دم خود، سیر عاشقانه خودرا بسوی معبود هستی گرخود، ازتاریکی به سوی نور طی نکند.
«همه ذرات در شورند از عشق همه افراد منصورند از عشق ».
درعشق پاک انسان گرفتار عشق معبودی میشودکه برایش عاری از هرگونه عیب وضرر بوده وسراپا مقدس میباشد ومعشوق خودرا به الفاظ وعباراتی مورد خطاب قرار میدهد که برایش از موثریت تام برخوردار بوده ورضای عام وتام خودرا در رضای خدایش می بیند، وعاشق درین روند اظهار عشقش است که، متمایز از دیگرهمنوعان خود میگردد وبه گفتار والفاظی دست می یازد که برای مردمان عادی شاید به کفر شباهت داشته باشد (بی جهت نبود اگر منصورحلاج خودرا خدا میگفت) وعرفا راه عبور به عشق حقیقی را همان عشق مجازی نامیده اند. وعشق مجازی چیز دیگری غیرازعشق وحیرت به چگونگی ساخت وعمل کرد معجز آسای تمامی پدیده های عالم وجود،وعشق به راز خلقت بزرگ ودانستن اسما وصفات خداوند نیست، وهمین عشق گویا مجازیست که انسان را بسوی عشق حقیقی که مخصوص عرفا وسالکان راه حق است رهنمون میگردد.عارفان دلیل آفرینش واستمرار هستی را عشق میدانند، عشق گستره های زمینی وکیهانی بیحد وحدودی دارد و بدیها وخوبیهای نهایی عشق را فقط خود عشق وذات عشق میداند، ما تنها از اثرات عشق محظوظ ویا مغموم میشویم، شکست میخوریم ویا به پیروزی میرسیم.
مگر معروف نیست که «عاشق نصیحت نمی پذیرد»، مگرنشنیده ایم که «چشم عاشق کور وگوشهایش کراست».
عشق مجازی عشق به زیباییهای طبیعت است که انسان راقدم به قدم درتحلیل علل آنهابالآخره به عشق حقیقی میرساند که همان بازتاب صفات خداوندوعشق به خداوند میباشد. درزبان انگلیسی مثل معروفی هست که میگوید « هرکجا که زیبایی وجود دارد آنجا عشق هم وجود دارد ». رسول اعظم (ص) می فرماید که « سه چیز است که به چشم نیرو می بخشد: نگاه کردن به سبزه، به آب روان و چهرهِ زیبا ». حضرت علی کرم الله وجهه میگوید: « خدا زیباست وزیبایی را دوست دارد ». عشق وطن پرستان به صلح وآبادانی دریک کشور، عشق شاگرد به استاد، عشق مولانای بلخ به شمس تبریزی، عشق قهرمان احمدشاه مسعود ودیگر مبارزین راه آزادی به وطن ومردم ایشان که به گفته مسعود حتی بودن دروطن، بیرون نشدن ودفاع نمودن از وطن وعشق ورزیدن به وطن آبایی اش را در مبارزه بادشمنان داخلی وخارجی گاهی چنین تمثیل نموده بود:« که اگرحتی تا به اندازه کلاهش جایی دروطن محبوبش برایش باقی بماند وطنش را ترک نخواهدکرد» این عشقها راه دیگری غیر از راه عشق مجازی به سوی عشق حقیقی نمیباشد، عشق به فقرا ویتیمان ازجمله عشقهای مجازی وبالآخره رهنمون به همان عشق حقیقی وعشق به خداوند است که از لوث خواهشات گذرای جسمانی فارغ بوده وهر مرحله آن به سالک وعارف فرحت ونیروی شاد کننده دیگری میبخشد. درست آنچه شیخ عطار آنرادر منطق الطیر خود در افسانه سیمرغ وهدهد به تمثیل گرفته است.و درست برخلاف آنچه یک عشق کاذب وزمینی به آن میرسد، بس میکند وغیر ازآن دیگر سمت وسوی برتر ندارد.به عبارت دیگرعشق کاذب همان عشق زمینی ومتکی بر ارضای غرایز شهوانی وحیوانی میباشد. عشقیکه حیوانی وزودگذر به وجود می آید ومیگذرد.